شهادت حضرت عباس علیه السلام
بر لب دریا لب دریا دلان خشکیده است ازعطش دلها کباب است و زبان خشکیده است کربلا بستان عشق است و شهامت ای دریغ کز سموم تشنگی این بوستان خشکیده است سوز بی آبی اثر کرده است بر اهل حرم هر طرف بینی لب پیر و جوان خشکیده است آه از مهمان نـوازانـی که در دشـت بـلا میزبان سیراب و کام میهمان خشکیده است دامن مادرچودریا اصغرش چون ماهی است کام مـاهی بر لب آب روان خـشکیده است نازم این همت که عباس آید از دریا ولی آب بر دوش است و لبها هم چنان خشکیده است گر ندارد اشک تـا آبـی به لبهـایـش زند چشمۀ چشم رباب از سوز جان خشکیده است بسکه می سوزم «مؤیّد» از غم آل علی نخـلۀ طبع من از سـوز بیان خشکـیده است |